دل داده ام برباد، برهرچه باداباد
مجنون ترازلیلی، شیرین ترازفرهاد
ای عشق ،ازآتش اصل ونصب داری
ازتیره ی دودی، ازدودمان باد
آب ازتوطوفان شد٬خاک ازتوخاکستر
ازبوی تو، آتش درجان باد افتاد
هرقصربی شیرین ،چون بیستون ویران
هرکوه بی فرهاد، کاهی به دست باد
هفتادپشت ما ازنسل غم بودند
ارث پدر مارا اندوه مادر زاد
از خاک ما درباد بوی تو می آید
تنها تو می مانی ما می رویم از یاد...
شايدآن روزکه سهراب نوشت
تا شقايق هست زندگي بايدکرد
خبري ازدل پر دردگل ياس نداشت
بايد اين گونه نوشت
هرگلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچک و ياس
زندگي اجبار است
ونه محتاج نگاهي
که بلغزد برمن
من خودم هستم
وتنهايي ويک حس غريب
که به صدناز وهوس مي ارزد